کودک توانمند-هوش خلاقیت
قو زیبا
خلاصه :
کاردستی قوی زیبا
....خلاصه جوجه اردک از زمستان جان سالم بدر برد یک روز صبح که لای نیزار خوابیده بود گرمای خورشید را احساس کرد. کش و قوسی به بالهایش داد و به آسمان پرواز کرد.
او سه پرنده سفید زیبا راروی آب دید که خیلی با جذبه و نرم شنا میکردند. آنها قو بودند ولی او این را نمیدانست.
او خیلی نرم بدون آنکه بال بزند بالای سر قوها پرواز کرد و سرش را برای احترام خم کرد. در انعکاس آب قوی زیبای دیگری دید.
دو بچه کوچک به سمت باغ میدویدند فریاد زدند، نگاه کن یکی دیگه. این یکی از بقیه زیباتر است
آن جوجه اردک زشت حالا یک قو بود. قلب او پر از عشق به قوها دیگر بود و فهمید که چه حقیقتی رخ داده است.
و قبلا که یک جوجه زشت بود فکرنمی کرد روزی چنین اتفاقی بیافتد.
بخشی از کتاب جوجه اردک زشت
نوشته هانس کریستین اندرسن