اخبار و رودیدادها
اردوی بوستان ریحانه چیتگر
خلاصه :
یک روز خوب و به یاد ماندنی در بوستان ریحانه چیتگرچهارشنبه _ 1401/08/11 در بوستان ریحانه اردویی به یاد ماندنی و خاطره انگیز داشتیم...
خلاصه اتفاقات روز چهارشنبه:
مثل همیشه وارد مدرسه شدیم، بیشتر بچه ها وقتی وارد مدرسه شدند وسایلی نظیر زیر انداز، توپ والیبال، کفش اسکیتی و... دستشان بود. همه هیجان داشتند...
متاسفانه یا خوشبخانه قبل اردو هم هفتم آزمون فارسی داشت... اما کمتر کسی پیدا می شد ببینی درس می خواند!
ما که قرار بود ساعت ۷/۴۵ از مدرسه حرکت کنیم وقتی که اتوبوس آمد حدود ساعت ۸/۱۵ بود و تا وقتی که حرکت کنیم تقریبا شده بود ساعت ۸/۳۰... بیشتر بچه ها انقدر توی حال و هوای اردو غرق بودند که شکایتی نکردند اما کم و بیش بچه هایی هم پیدا می شدند که حواسشان به همه چیز بود و...
تقریبا ساعت ۹ رسیدیم اردوگاه و نیم ساعت بعد پیاده شدیم و تا بچه ها توی آلاچیق ها و.. مستقر بشوند خودش زمان زیادی برد...
خلاصه حدود ساعت ۱۰ بود که اردوگاه آرام شده بود و هر کسی در یک گوشه از پارک کار خودش را می کرد و در واقع اردوی ما از ساعت ۱۰ شروع شد... اما یا خوشبخانه زمان دیر گذشت و تا ساعت ۱۲ که دو ساعت بود همه بچه ها نهایت استفاده را کرده بودند... انگار آن دو ساعت، دو روز بود...
بود که مدرسه ما اعلام کرد همه جایی که تعیین کرده بودند جمع شوند، وقتی که همه جمع شدند صف بستیم برای گرفتن آشی که احتمالا هیچ کدام از بچه ها آش به آن خوشمزگی نخورده بودند...
اما دو ساعت بعدی خیلی زود گذشت... تقریبا همه خسته شده بودند و هیچکس کار خاصی نکرد و اتفاق خاصی هم نیفتاد...
ساعت 14:00 شده بود و وقت برگشت بود! به همین زودی! بیشتر بچهها، چون مدرسه اعلام نکرده بود، ناهارشان را نخورده بودند و در حد 15 دقیقه همه ناهارشان را خورده برای دریافت هدیه صف بستند...
هدیه را گرفتیم و منتظر آمدن اتوبوس شدیم، زمان زیادی از خارج شدن ما از بوستان و رسیدن اتوبوس صرف شد... همه علی رغم میلشان بدون ذره ای شوق و میل و رغبت سوار اتوبوس شدند.
همه بدون استثنا خسته بودیم اما بیشتر از آنکه خسته باشیم دلمان نمی خواست آن روز خوب تمام شود و انگیزه ای برای بازگشت به مدرسه نداشتیم!
روز اردو برای هر کس طعمی دارد، برای یکی شیرین یا برای یکی مزه تلخ می دهد یا...
و این بود حکایت اولین اردوی سال تحصیلی 1401_1402...