اخبار و رودیدادها

خوش اقبالي!


خلاصه :

  كشاورزي اسب پيري داشت كه از آن در كشت وكار مزرعه اش استفاده مي كرد يك روز اسب كشاورز به سمت تپه ها فرار كرد.همسايه ها در خانه ي اوجمع شدند و بخاطر اين اتفاق ناگوار با او هم دردي كردند كشاورز اما به

 

كشاورزي اسب پيري داشت كه از آن در كشت وكار مزرعه اش استفاده مي كرد يك روز اسب كشاورز به سمت تپه ها فرار كرد.همسايه ها در خانه ي اوجمع شدند و بخاطر اين اتفاق ناگوار با او هم دردي كردند كشاورز اما به آنها گفت:شايد اين بدشانسي بوده وشايد هم خوش شانسي .فقط خدا مي داند.


روز بعد از آن ،اسب به همراه يك گله اسب وحشي به مزرعه ي كشاورز باز گشت.همسايه ها همه به خاطر اين خوش اقبالي به او تبريك گفتند.اما كشاورز گفت:شايد اين خوش اقبالي باشد يا بد اقبالي .فقط خدا مي داند .فرداي آن روز وقتي پسر كشاورز در حال رام كردن اسبهاي وحشي بود افتادو پايش شكست.اين بار همه متاث شدند وگفتند عجب بد شانسي اي؟! اما كشاورز باز هم گفت:شايد اين خوش اقبالي باشد يا بد اقبالي .فقط خدا مي داند.چند روز بعد سربازان ارتش به دهكده ي آنان آمدند وهمه ي جوانان را براي خدمت با خود بردند .جز پسر كشاورز كه پايش شكسته بود.اين بار مردم گفتند:«خوش اقبالي يا بد اقبالي .فقط خدا مي داند.»


اين مصداق حكمت  349 نهج البلاغه است كه حضرت امير(ع) مي فرمايد هرگز اندوهگين نخواهد شد كسي كه روزي اش را در دستان مهربان خدايش ببيند وبه آن راضي باشد.

 

 

 

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

دختران