اخبار و رودیدادها
جامانده ی دیار حبیب
خلاصه :
یادواره سفر جنوب سال ۱۳۹۳ دبیرستان تزکیه چرخید و چرخید تا به رزمنده ای از دیار مذهب و فرهنگ رسید. به اصفهان، شهری که ۲۳ هزار شهید را در خود پرورانده است. لنز دوربینم بر روی قاب درب ورودی سالن قفل ش
یادواره سفر جنوب سال 1393 دبیرستان تزکیه چرخید و چرخید تا به رزمنده ای از دیار مذهب و فرهنگ رسید. به اصفهان، شهری که 23 هزار شهید را در خود پرورانده است.
لنز دوربینم بر روی قاب درب ورودی سالن قفل شده بود و منتظر ورود کسی بود که نه دیده بودمش و نه صدایش را شنیده بودم. شاید منتظر رزمنده ای بودم که 70 سال و یا نه ... حداقل 60 سال سن داشته باشد. موها و محاسنی سفید و کمی قد خمیده.
وارد که شد ثانیه ای بر جای خود خشک شدم. بی اختیار سوالی در ذهنم این سو و آن سو می رفت. او در جنگ چند ساله بوده است ؟؟؟
بچه ها که شعر «یاران جامانده» را می خواندند چشمانش را از زمین برنمی داشت شاید خجالت جاماندنش بود و شاید تداعی خاطراتی که هر روز بارها و بارها برای خود مرور می کند و شاید ...
کلامش را با جملاتی آغاز کرد که اگر اهل فکر و نظر بودی تا پایان حرفش را میخواندی:
" بارالها نه دلی دارم برای ماندن و نه پایی برای رفتن، از آن روزهای حماسه و شور مرا چشمانی مانده دوخته به آسمان به این امید که روزی باران خواهد آمد..."
لهجه ی شیرین اصفهانی اش صفای سخنش را دو چندان می کرد. به جمع ما دلخوش بود و از ماندن در ترافیک دو ساعته ی خیابان های تهران ناخوش.
خاطرات 14 سالگی اش از عملیات بدر، بوی حاج حسین خرازی، بوی معجزه ، بوی خدا میداد. رنج بسیاری در چشمانش موج میزد وقتی که می گفت: "جامانده ی یک گردان 120 نفره فقط منم..." همش خدا بود و ولایت، غمش تنها ماندن بود و اشک چشمان سید علی.
و می گفت:
"بچه ها هرچه می خواهید از خدا بخواهید، بچه ها تا آخرش را از خدا بخواهید."
زهرا هوشیاری
معاون پایه سوم