اخبار و رودیدادها

یادگاری از راهیان نور


خلاصه :

   از روزی که یادم میاد غروبای خورشید رو بارها دیده بودم ولی این غروب یه چیز دیگه بود. انگاری خورشید شلمچه با همه ی خورشید های عالم فرق داشت و گرم تر بود ... نزدیک تر بود ... اصلن انگاری داشت نگاهت م

 

 از روزی که یادم میاد غروبای خورشید رو بارها دیده بودم ولی این غروب یه چیز دیگه بود. انگاری خورشید شلمچه با همه ی خورشید های عالم فرق داشت و گرم تر بود ... نزدیک تر بود ... اصلن انگاری داشت نگاهت می کرد خاکهای اونجا یک نرمی خاص داشت. روشون که راه می رفتی چند تا حس متضاد میومد سراغت. حس می کردی بزرگ شدی چون قدم به قدمتو میذاری جا پای بزرگ ترین مردای با غیرت کشورت .


حس و حال اون خاک سبکت می کرد ولی همین سبکی حواستو جمع سنگینی شونه ی چپت میکرد اونجا بود که مثله یه خطاکار سر تو مینداختی پایین و خجالت میکشیدی حتی به زیر پات نگاه کنی. زیرپات یه روزی بستر صدای ناله ی مظلوم فرشته هایی بود که پای اون خاک پرپرشدن. حالا دیگه حتی حس می کردی اون خاکم دیگه داره نگاهت میکنه. نگاهی که از خون، جون گرفته. از دو سالگی راه رفتن رو یاد گرفتم ... ولی قشنگ ترین قدم هامو رو خاکهایی برداشتم که زیر چکمه نوازش شدن. آره ... اون تیکه از خاک کشورمون با همه ی خاک هاش فرق داره. نسیمش فقط نسیم نبود این نسیم پر از درده. حاج آقا یکتا راست می گفت: نسیمش از سمت کربلا میومد. صدای ناله ی شهدای کربلا یه روزی تو صداش گم شده بود و سال ها پیش هم صدای ناله ی شهدای کربلای ایران بود. الان که برگشتیم چقدر حسرت می خورم چرا اینقدر زود تموم شد. چقدر از روزی که برگشتیم دلم برای علقمه و نیزارهای  قشنگش و فکه و رمل های نرمش که قدم به قدم بوی خون 120 تا شهید رو میداد تنگ شده.


به قول خودمون دم تزکیه گرم که یه همچین اردویی رو قسمت ما کرد و واقعا جای تمام دوستان تزکیه ای که قسمت نشد با ما همسفر بشن خالی بود.


نویسنده: فاطمه اسد یار
دانش آموز پایه دوم دبیرستان

 

 

 

 

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

دختران