
اخبار و رودیدادها
دعوت نامه راهیان نور
خلاصه :
دعوتنامهای از سوی شهیدان آمده است. بعضی میگویند «همت» است و عدهای میگویند «قسمت»؛ اما نه، به راستی «دعوت» است. دعوت شدهایم که معنای زندگی را بفهمیم. دعوت شده ایم که چگونه زیستن را یاد بگیریم. د
دعوتنامهای از سوی شهیدان آمده است. بعضی میگویند «همت» است و عدهای میگویند «قسمت»؛
اما نه، به راستی «دعوت» است.
دعوت شدهایم که معنای زندگی را بفهمیم.
دعوت شده ایم که چگونه زیستن را یاد بگیریم.
دعوت شده ایم که طعم زیبای عاشقی را بچشیم و با آن ادامه حیات دهیم.
پس سفر میکنیم به همان جایی که بوی خدا میدهد؛ بوی بهشت، بوی حسین(ع)، بوی علی(ع)، بوی زهرا(س).
میهمان کسانی میشویم که خاکی بودند در عین آسمانی بودن؛ کوچک بودند در نظر خود و بزرگ در نظر دیگران. آشنایانی بودند غریب
دلنوشته ی یکی از آنهایی که جا ماند ... دلنوشته ای از جنس دلتنگی برای راهی شدن تا آسمان ...
نزديکي هاي بهار دلم پرنده مي شود. پر ميگشايد تا به سرزمين آرزوها برسد. مثل يک پرنده مهاجر، نه شايد هم مثل ققنوس قصه ها که تمام هستي اش را در آتش عشقي ناشناخته اما آشنا ميسوزاند تا هستي دوباره و جاني پاک و بي آلايش را به دست آورد. اسفند ماه که مي شود کوچ دستهجمعي مسافران پرنده صفت سرزمين راهيان نور شروع مي شود. در بيش از دو دهه اي که کاروان هاي راهيان نور، کيلومترها جاده آسفالتي را براي رسيدن به خاکريزها و سنگرها و خطوط مقدم جبهه هاي هشت سال دفاع مقدس بر بال فرشتگان مي پيمايند، تا حال کسي پيدا نشده که دلش را در غروب سرخ شلمچه يا ميان رمل هاي فکه و يا در گوشه اي از خاک دامنگير طلائيه و يا در دشت تفتان هويزه، شايد هم در مشهد سوسنگرد، جا نگذاشته باشد و چه خوشدلي است که بتواند به ضريح چشمان شهدا گره بخورد و در ميان گيسوي باد، رها و بي تعلق به سوي قبله نماز گزارد.
اسفند ماه که مي شود دلم بهانه گير مي شود. گاهي بهانه اش از نوشتن است و گاه از شلوغي خيابان و زماني هم خسته از دست... صداي پاي بهار که ميآيد، شکوفه ها که افسر بوته هاي گل و شاخههاي درختان مي شوند، برگ هاي قرمز تقويم که خودنمايي مي کنند و اصلاً درست زماني که سال تحويل ميشود، دلم را به سختي با خود همراه مي کنم و در آخرين لحظات سال کنار سفره هفت سين مينشانم. او خوب مي داند که باز مسافر سرزمينهاي نور هستم و راهش را در کوچه پس کوچه هاي شهر آهني گم نمي کند و براي رفتن به مسير انتخابي دل، پا نمي خواهد...