فرهنگی-کتاب خوب
کتاب کیمیاگر نوشته رضا مصطفوی
کیمیاگر
خلاصه :
کتاب کیمیاگر رمانی تاریخی است از دنیای قدیم. زمانی که انسان برای ثروت و جاودانگی به دنبال کیمیا میرفت. او میخواست خاک و مس را به طلای ناب تبدیل کند و عمر جاودانه داشته باشد.این کتاب هم داستان مردی به نام یوسف است که پیرمردی روشنضمیر او را به دنبال مردی به نام جابر بازرگان میفرستد. اما او متوجه میشود این فرد کسی نیست که او دنبالش میگردد.
تکه ای از کتاب
اما آن پیرمرد مرا فرستاد که جابر بازرگان را پیدا کنم، آنهم در بغداد، نه جابر حیّان را در مدینه. از پسِ پرده صداهایی ضعیف به گوش میرسید. ساریه همچنان داشت ظرفهای مسی و گِلی را جابهجا میکرد و گاهی بسیار آهسته با کسی صحبت میکرد. اصلاً که، به تو گفت که بیایی بغداد و من را پیدا کنی؟ داستانت را برایم بگو. ماجرایش مفصل است. مشتاق شدهام که بشنوم. پیرمردی بود روشنضمیر. به من گفت: «برو دنبال چیزی که خاک را طلا کند!» جابر با تعجب پرسید: «خب، این کجایش به من ربط دارد؟» در چشمهای یونس هنوز بارقهای از امید میدرخشید. همیشه ناباورانه از خود میپرسیدم آخر مگر ممکن است بتوان خاک را طلا کرد؟! ولی وقتی که پیرمرد این حرف را زد، کمترین نشانی از شوخی در چهرهاش نبود.