وبژه برنامه شهادت سید حسن نصرالله

خلاصه :

از صبح آسمان دلش گرفته بود و بی امان بر سر زمین می بارید و همچنان صدای برخوردش با شیشه کلاس به گوش می رسید ...

زنگ آخر ، کلاس تاریخ بود..‌

معلم از ظلم استعمارگران و نالیاقتی شاهان میگفت و ما حرص می‌خوردیم...

در همین حال و هوا بودیم که زنگ به صدا درآمد و

بچه ها پراکنده شدند ...

 اولین نفر در کلاس را باز کرد و تصمیم به خارج شدن گرفت که ناگهان چشمش به نوار مشکی رنگ گوشه تلویزیون و تصویر سید افتاد ...

صدایش بلند شد : شهید شد...

ناگهان همه بچه ها دست از کار کشیدند و با سرعت خودشان را به جلوی تلویزیون می‌رساندند...

کل طبقه برای ثانیه ای در سکوتی عمیق فرو رفت ...

همه با چشمانی بند شده به صفحه دنبال نشانه ای از حقیقت نبودن واقعه می‌گشتند...

بچه ها دیگر تاب نیاوردند و صدای گریه کل راهرو را پرکرده...

هرکس گوشه ای را پیدا کرده بود و با بهت اشک می‌ریخت...

هرکس چیزی میگفت: ای وای، این چه بلایی بود ؟ چرا ؟ 

دیگری در گوشه دیوار تلاش میکرد صدای هق هقش را کنترل کند 

هنوز هم باران می آمد ولی اینبار صدای باران آسمان با باران دل های بچه ها هم نوا شده بود.

*متنی از: ریحانه صدیقیان و زهرا میرزاپور*

#سید_حسن_نصرالله 

#جبهه_مقاومت

#تشکل_تبلیغات_و_رسانه📸

#متوسطه_دوم_تزکیه